کدام جشن؟ کدام فلسفه؟

در این ایام که بازار جشن‌های فارغ‌التحصیلی گرم است، چند روز پیش، به دعوت دانشجویان کارشناسی رشته فلسفۀ دانشگاه علامه طباطبایی در یکی از این جشن‌ها شرکت کردم. در این جشن!، پیش و بیش از هر چیز، در وقت اندکی که تصادفاً دست داده بود به خودِ این جشن در مقام یک موضوع پرداخته‌ام و سخنانم را از انضمامی‌ترین مسئله دانشجویان، یعنی بازار کار شروع کردم.

روشن است که پرسش از سنت همواره به قماری می‌ماند که گاه مخاطرات آن بسیار بیشتر عواید آن است. سنتِ جشن فارغ‌التحصیلی به طور عام، و همین جشن برای دانشجویان فلسفه به طور خاص، پرسشِ این ده دقیقه سخنرانی عجولانه و پُرتُپق است که مخاطب آن علاوه بر دانشجویان و والدینشان، اساتید گروه فلسفه دانشگاه علامه بودند. اگرچه این سخنان ابداً منقح نیست و طبیعتاً خصلتی شفاهی، خطابی و مخاطب‌محور دارد، اما، طرح آن در مقام یک ایده، که همانا پرسش از سنت‌های عقیمی است که عادتاً تداوم می‌یابند، ضروری به نظر می‌رسد؛ آن هم در این ایام که برگزاری جشن‌ها (که مفتضحانه‌ترین شکلش جشن عروسی است) نه از سر شادی، بلکه باهدف پنهان ساختن دردها و سرخوردگی‌ها و عقده‌ها صورت می‌پذیرد.