علم به روایت دیالکتیک

علم به روایت دیالکتیک

منبع گزارش: نشریۀ علمی-تخصصی فلسفه لوگوس، شمارۀ 2 و 3

دبیرگزارش: زهرا خسته‌وی

اردبیلی، دبیر دورۀ روش‌شناسی فلسفی در «عمارت روبرو»، ابتدا با اشاره به عنوان سخنرانیِ خود اعلام نمود بحث‌هایی را که مطرح خواهد کرد صرفاً مقدمه است و دعوی پاسخ نهایی آن‌ها را ندارد. او مسئلۀ خود را «علم دیالکتیکی» دانست، یعنی این پرسش که آیا می‌توان چیزی به اسمِ علم دیالکتیکی داشت و از این منظر کوشید نسبت هگل و دیالکتیک هگلی را با علم مورد بررسی قرار دهد، اما در همین ابتدای کار این پرسش را عنوان کرد که مرادِ هگل از علم چیست؟

 اردبیلی در قسمت نخست، نقدهای هگل را به علوم مختلف در کتاب پدیدارشناسی روح بیان کرد. سپس، در قسمت دوم نمونه‌هایی از شیوه‌های بحث هگل را دربارۀ جاذبه و دافعه در فلسفۀ طبیعت از کتاب دایرة المعارف آورد. در این بخش، اردبیلی نقدهایِ هگل به علم را (یعنی به شرایط امکان علم و به ضروریات یا پیش‌فرض‌هایِ علم) مطرح نمود. این نقدها در چهار مقطع عنوان شده است که او به سه مقطع متناسب با این بحث پرداخت. او اشاره کرد که یکی از مهم‌ترین نقدهای هگل در این قسمت، نقدِ خودِ «طبقه‌بندیِ» علمی است: این طبقه‌بندی از پیش یک نوع طبقه‌بندیِ «دل‌بخواهی» است، بدین معنا که ما برای طبقه‌بندی نیازمند یکسری مشخصه‌ها هستیم؛ حال اینکه این «صفات مشخصه» چه چیزهایی هستند و اینکه کدام صفات «صفاتِ مشخصه» هستند، از نظر هگل امری «دل‌بخواهی»است. در این راستا، اردبیلی به بند 246 پدیدارشناسی روح ارجاع داد و نقد دیگر را شیو‌ۀ مواجهۀ ما دانست؛ یعنی مشاهده در نوعی خودهمانیِ بی‌وقفه و منفعلانه. اردبیلی در ادامه توضیحاتی را ارائه داد که ایده‌آلِ علوم و به‌‌ویژه علوم تجربی انفعالِ سوژه است، یعنی دانشمند باید در فرایند مشاهده، خودش را از فرهنگش، جنسیتش و … منتزع کند؛ اما ما به‌واسطه بحث‌های کانت و ایده‌آلیست‌ها می‌دانیم که این انفعال، انفعالی ساختگی است.

به تعبیر اردبیلی، دو مشخصۀ مهم قانون، «کلیت» و «ضرورتِ» آن است که هگل آن را نقد می‌کند. او در این قسمت اشاره کرد که به ‌نظر هگل قانون دچار یکسری مشکلاتِ ذاتی است، و این مشکلات را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد: یکی اینکه قانون دچار کلیت کاذب است. اردبیلی در توضیح «کلیت کاذب» گفت: قانون به واسطۀ قانون بودنش باید «کلی» (جهان‌شمول) باشد؛ حال برای اینکه کلی باشد باید تا جایی که می‌تواند از عناصر جزئیِ مرتبط فاصله بگیرد، و به این ترتیب، وقتی قانون به کلیت اصلی‌اش دست می‌یابد، رابطه‌اش را با جهان انضمامی از دست می‌دهد و به ‌نظر هگل، به چیزی بیش از این‌همان‌گویی (توتولوژی) نمی‌رسد. اردبیلی به قانون نیرو (F=ma) اشاره کرد که این قانون آن‌قدر کلی است که حتی اگر چیزی هم در جهان نباشد این رابطه صادق است. از‌این‌رو، این رابطه چیزی نیست جز توجیه‌کنندۀ خودش، یعنی گویی ما F و m و a را طوری تعریف کرده‌ایم که همدیگررا بازنمایی می‌کنند. او در ادامه، بخشی از بند 150 را خواند و اعلام کرد که یکی دیگر از نقدهای هگل کاذب بودن ضرورت است. اردبیلی در توضیح این بخش به نقد هگل از قانون اشاره کرد که برخلاف تصور متداول، قوانین فاقد ضرورت‌اند، چراکه می‌خواهند ضرورتشان را از بیرون تحمیل کنند و این ضرورت از درون وضعیت درنیامده است. چنین نیست که قانون، قانون بودنِ خود را از تجربه اخذ کند، زیرا قانون ماهیتی استنتاجی دارد و استقرا هیچ‌وقت به قانون نمی‌رسد. قانون نیوتون (رابطۀ نیرو با جرم و شتاب) F=ma استقرایی نیست و در بهترین حالت می‌توان گفت که تاکنون تجربه این قانون را نقض نکرده است. هدف اصلیِ قانون این بود که جهان را تبیین کند، اما عملاً، تنها کاری که قانون انجام نمی‌دهد همین «تبیین جهان» است، چون قانون فقط خودش را توضیح می‌دهد نه جهان را. F=ma چیزی دربارۀ جهان به ما نمی‌گوید، بلکه می‌گوید F و m و a با یکدیگر چه رابطه‌ای دارند. به تعبیر اردبیلی، دلیل این امر در گامِ بعدی نقد هگل یعنی در «رویکردِ ریاضی» نهفته است.

ادربیلی در ادامه بیان کرد که هگل در پیش‌گفتار بر ریاضیات نقدهایی را وارد کرده است. هگل شناختِ ریاضیات را به‌لحاظ دو نقصان نقد می‌کند: یکی خود شناخت (یعنی شیوۀ شناخت ریاضی) و دیگری مصالحِ”Stoff” شناخت (در بند44). او در بحث خود نقد نخست هگل را بیشتر مد نظر قرار داد. سخن هگل این است که یقین و قطعیت ریاضیات از آنجا نمی‌آید که واجد چیزی بیش از فلسفه است، بلکه دقیقاً، به این دلیل که چیزی کمتر از فلسفه دارد، قطعی و یقینی است؛ چرا که ریاضیات علمی مطلقاً انتزاعی است. او در ادامه بخش‌هایی از بند 44 را خواند. اردبیلی در توضیح این قسمت اشاره کرد که هیچ‌وقت نمی‌توان تضمین کرد که روشی که در اثبات یک قضیه پیش گرفته شد به اثبات آن بینجامد، چرا که از بطنِ خودِ آن قضیه درنیامده است، باید اثبات را یاد گرفت و آن را نمی‌توان درآورد، چون ممکن است از یک طرفِ معادله آغاز کرد و هزاران راه حل را انجام داد، ولی به طرف دیگر معادله نرسید؛ پس، باید آن مسیر خاص را یاد گرفت چون ضرورت درونی نیست. او در ادامه بخش‌های دیگری از بند 44 را خواند و اشاره کرد که این نقد هگل به‌طور مشخص به روش برهان ریاضی مربوط می‌شود و از‌این‌‌رو، می‌توان ریشۀ نقد او را در مباحث فیزیکی در اینجا دید. هگل ریاضیات را به منزلۀ روش شناخت حقیقت نقد می‌کند. به زعم هگل، ریاضیات بدترین روشی بود که علم می‌توانست برای شناخت جهان به‌کارگیرد و این روش کاملاً انتزاعی را به‌کارگرفت تا قطعیت، کلیت و استمرار خود را تثبیت کند. حال هگل می‌خواهد در مقابل روش جدیدی را مطرح کند که همان روش دیالکتیکی است. هگل در بند 45 به مواد و مصالحِ شناختِ ریاضی (یعنی مکان و واحد [عددی]) اشاره و آن را نقد کرده است؛ اردبیلی دربارۀ این جنبه (یعنی مواد و مصالح) از انتقاد هگل بر ریاضیات به انتزاعی‌بودن‌شان اشاره کرد، مثلاً در 4=2+2 اصلاً مهم نیست که عدد منظور دو اسب یا صندلی باشد؛ دقیقاً، دلیل یقینی بودن آن، قطع ارتباطش با جهان خارج است. جهانِ خارج، جهانِ شدن و تغییر است و اتفاقاً اگر علم یا روشی می‌خواهد دربارۀ جهان حرف بزند نباید قطعی باشد.

اردبیلی در ادامۀ سخنرانی‌اش اعلام نمود که هگل در کتاب دایرة المعارف، نقدِ علوم را از مسیری دیگری پیش می‌برد و بحث‌های هگل در این کتاب دقیق‌تر، دیالکتیکی‌تر و درون گفتمانی‌تر است و از چیزی به نامِ «گذارِ درونیِ علوم» سخن به میان می‌آورد. اولین فلسفۀ طبیعتِ هگل به فلسفۀ طبیعتِ ینا برمی‌گردد و در آنجا ایدۀ اصلیِ دایرة المعارف را طرح می‌کند. در آن کتاب فلسفۀ طبیعت سه دقیقه دارد: مکانیک، شیمی و ارگانیسم. به تعبیر اردبیلی، هگل کار را از فیزیک یا مکانیک آغاز می‌کند و با نقدِ فیزیکیِ فیزیک به شیمی و با نقد شیمی به ارگانیسم (یا همان سه‌گانۀ معروفِ هگلیِ مکانیسم، دینامیسم و ارگانیسم) می‌رسد. این گذار کاملاً دیالکتیکی است و هر دقیقه به نحو دیالکتیکی از بطن دقیقۀ قبلی پدید می‌آید. به بیان دیگر، تناقضاتی درون رویکردِ مبتنی بر فیزیک وجود دارد که با نقد آن‌ها به مرور بدل به شیمی می‌شود، البته نه اینکه فیزیک به شیمی بدل می‌شود، بلکه غلبۀ فیزیک در جهان تبدیل به غلبۀ شیمی می‌شود.

برخلافِ بحث‌هایِ بخشِ قبل که جنبۀ سلبی داشتند، بحثِ اردبیلی در ادامۀ صحبت‌ها از جنبۀ ایجابی مطرح شد. هگل به‌رغمِ نقدهایی که به علم (یعنی  (science وارد می‌کند، برخلافِ رویکردهایِ دیگرِ منتقد علم در زمانۀ خود، علم را ستایش می‌کند و حتی دعویِ آن را دارد. اردبیلی در این بخش کوشید نشان دهد که این علمِ دیالکتیکی یا پدیدارشناسانه، که هگل دعویِ آن را دارد، چیست. او اعلام کرد که راهِ رسیدن به این علم «راهِ دیالکتیکی» است، و نکتۀ مهمی که باید بدان توجه داشت این است که «علم چیزی جدایِ از فرایندِ نقدِ علم نیست».

اردبیلی در ادامۀ سخنرانی خود اذعان داشت که هگل می‌خواهد نه تنها یک علمِ دیگر بیاورد، بلکه راهِ رسیدن به این علم که اتفاقاً از دلِ «رفعِ» ــ به معنایِ دیالکتیکی ــ است، این مراحل می‌گذرد. اردبیلی در ادامۀ این بخش اشاره کرد که وقتی ما از علم هگلی صحبت می‌کنیم چیزی نیست جز جامع تمام علوم؛ جامع نه به معنای اینکه همه را دور هم جمع کند. این علم یک علم فرافلسفی است؛ علمی است که فلسفه را هم قرار است در خودش هضم کند. اردبیلی سخنرانی خود را این‌گونه به پایان رساند که اگر بحث دربارۀ چیزی به نام مقدمه‌ای بر طرح بحث یا طرح امکان علم دیالکتیکی باشد، حتماً باید از مسیر نقد هگل به دیالکتیک و همچنین امکان یک شکلی از علم ایجابی علمی فرافلسفه ــ علمی که در نقطۀ غایت دیالکتیک قرار دارد ــ صحبت کرد.

سفیدخوش در ابتدای سخنرانی خود مقدماتی را در باب برداشت نادرست از ایده‌آلیست‌ها ارائه کرد: ایده‌آلیسم یعنی ذهن‌گرایی و این را به معنای دوری از علم متقن می‌دانند، ولی ایده اصلی‌ آن‌ها، اتقان علم و بنیادگذاری برای ایده‌آلیسم است. وقتی صحبت از پدیدارشناسی می‌شود دو معنا مراد است یکی منظور کتاب پدیدارشناسی روح است و دیگری پروژۀ پدیدارشناسی است. با توجه به اینکه نظام فلسفی هگل تغییر می‌کند، منظور از پروژۀ پدیدارشناسی پروژۀ اول هگل (یعنی پدیدارشناسی دورۀ ینا) است. او در ادامه بیان کرد که واژۀ مهم دیگری که باید به آن توجه کرد دانش است. همان علم به معنای دانستن متقن است. او اشاره کرد که فلسفه در زمانۀ هگل جامعیت داشت و همه دانش‌های متقن را در برمی‌گرفت، زیرا هر نظام فکری که کارش جستجوی حقیقت باشد فلسفه (و به همین معنا) علم است.

 آخرین بحث مقدماتی سفیدخوش مقدمۀ چند پژوهش بود که پدیدارشناسی هگل نوعی «فلسفۀ دانش» یا «فلسفۀ علم» محسوب می‌شود و الگویی برای توضیح شرایط استعلایی تشکیل دیالکتیکی دانش است. او اذعان داشت که البته در استفاده از واژۀ فلسفۀ علم باید به این نکته توجه نمود که هگل می‌خواهد فلسفه، مقدمات توضیحی و تبیینی علوم طبیعی را فراهم کند و معطوف به علم متقن باشد تا اینکه به یک تأملِ آزادِ اگزیستانسیالیستیِ رمانتیک دربارۀ انسان و جهان تبدیل شود. اگر این‌گونه باشد که هگل بحث‌های اگزیستانسیالیستی می‌کند، به این معنا خواهد بود که فلسفه از دانش بودن فلسفه سلب امید کرده است. سفیدخوش با اشاره به جمله‌ای از هگل ــ که نمایشِ فلسفه تنها راه نشان دادن ضرورت درونی ارتقای دانندگی به دانش است ــ توضیح داد که منظور از نمایش، به رسمیت شناختن تاریخ فلسفه و تاریخ علم به طور کلی است. مشکلی که ما با فهم نادرست از علم هگلی داریم به این مطلب بازمی‌گردد که معنای دستگاه یا نظام مانع از پویاییِ تفکر دانشی شده است؛ یعنی تا زمان هگل تصور رایج از علم مستلزم معنایی شدن یا تاریخ نیست. در بحث دستگاه دانش، وقتی هگل می‌گوید: «زمانه ما زمانه‌ای است که در آن می‌شود دوست‌داری دانش تبدیل به خود دانش بشود» باید به این نکته پی ببریم که چه معنایی از نظام تا قبل از هگل به رسمیت شمرده می‌شد. برای بررسی دانش باید دانست موضوعش چیست؟ غایتش چیست؟ و روش شناسی‌اش چیست؟ این می‌شود معنای دستگاه‌مند بودن دانش. به تعبیر سفیدخوش، درسی که هگل از کانت آموخته این است که اگر ما نظام‌های فلسفی داریم، پس، نظام نداریم؛ زیرا نظام به معنای نظام مبتنی بر اصل امتناع تناقض است، زیرا مستلزم پایان است و هگل معنای کانتیِ سیستم را هم نمی پذیرد، چون ریاضیات، براساس الگوی ریاضیاتی، در آن دوره دانش بسته‌ای بوده و حیات و پویایی نداشته است.

سفیدخوش بیان نمود که در علم باید توهم و ایدۀ علم کامل را ایجاد کرد تا حرکتی صورت بگیرد. چنانکه پایانی برای علوم طبیعی و فلسفه در کار نیست و دیالکتیک بی‌پایان است و فلسفه کل راه است، همۀ دانش‌های دیگر بخش‌هایی از حرکت‌های کران‌مند هستند. فلسفه هیچگاه نباید ادعای پایان داشته باشد. هگل در پدیدارشناسی روح اشاره‌ای به زمان می‌کند که مفهوم «توهم پایان» از آن برمی‌آید:«دیدن اینکه زمانۀ ما، زمانۀ زایش و زمانۀ‌ گذاری به دورانی نوین است، دشوار نیست.» منظور از زایش یک نوع استعاره است، نظریه‌ای که مرحله‌ای در زمان است که پیدایش گام‌هایی از پیِ گام‌های دیگر را پدید می‌آورد؛ فعلیت کاملی که امر نوین از آن برخوردار است؛ مانند یک کودک تازه زاده شده است که آغازی برای ادامۀ راه است و پایان همه چیز نیست و باید به این نکته توجه کرد که روح حیات و حرکت است.

سفیدخوش برای جمع‌بندی بحث خود، به دو نکتۀ پایانی اشاره نمود: یک) هگل برای اینکه ضرورت درونی و بیرونی تبدیل عشق به دانش را به هم برساند، تغییری در معنای زمان و تاریخ ایجاد کرد. بحث آخر با نظر به اینکه دانش پدیدارشناسی از نظر هگل دانشی است که خود فلسفه را به عنوان یک آگاهی ــ که تاریخی و دیالکتیکی است ــ موضوع خود قرار داده است. سفیدخوش در پایان بحثش، از هگل چنین نقل کرد:«روح، که خود را اینچنین تنها چونان روح می‌شناسد، دانش است». در اینجا هگل صراحتاً می‌گوید که «روح دانش است، دانش فعلیت و قلمرو روح است که خودش آن را در سرزمین ویژه خویش برپا می‌سازد.»