محمدمهدی اردبیلی
برای من عید نوروز عمدتاً معنای خاصی جز عیدی و تعطیلات و استراحت و رسیدن به کارهای معوقه ندارد. معضلی که هر سال با آن مواجه بودم اما تبریکات عید بود. میدانیم که هر ساله در آغاز سال نو، ایرانیان پیامهای تبریک بسیاری برای یکدیگر ارسال می کنند. عمدۀ این پیامها حاوی آرزوی خوشبختی و سعادت در سال آینده است. هر ساله با پاسخی مختصر میکوشیدم لطف دوستان، آشنایان و خویشاوندان را بیپاسخ نگذارم، در عین حال که به نظرم صرف نظر از ابراز لطف و دوستی، خود این پیامها حاوی معنای خاصی نیستند. چرا ما باید نوروز را به همدیگر تبریک بگوییم؟ مگر چه اتفاق مبارکی افتاده است؟
چند سال پیش بنا به اتفاق در روزهای آخر اسفند در یکی از کلبههای جنگلی در ارتفاعات البرز گرفتار شده بودم. سرما جانفرسا بود، امکان خروج از کلبه و در نتیجه تهیۀ غذا وجود نداشت. بخاری هیزمی، تنها تا شعاع 1 متریِ دور خود را گرم میکرد. تهیۀ هیزم هم مصیبتی بود. از فرط سرمای هوا حتی خواب هم ممکن نبود. آبی در کار نبود. باید برفها را درون ظرفی روی بخاری آب میکردیم. به دلیل ضعف ما در پیشبینی وضعیتِ سخت موجود، امکانات ما کفاف زندگی در آن وضعیت را نمیداد. بعد از چند شب سرمای سنگین که اکنون بنای وصفش را ندارم، یک روز صبح بعد از بیدار شدن از خواب، احساس یخ زدگی و خشک شدگی کمتری داشتم. از کلبه که خارج شدم، آفتاب در آسمان بود، بخشی از برفها آب شده بودند و فضا کمی گرمتر و سبزتر شده بود. بله بهار آمده بود و ما نجات پیدا کرده بودیم. اگر در آن لحظه فردی به من فرارسیدن بهار را تبریک میگفت، با تمام وجود این تبریک را احساس میکردم. من چنین تبریکی را معنادار میدانم و حدس میزدم وقتی مردم این منطقه سالها و قرنها پیش نوروز را به یکدیگر تبریک میگفتند، در حقیقت جان سالم به در بردن خود را جشن میگرفتند. اصطلاحی در مناطق سردسیر وجود دارد که سن را نه با سال، بلکه با زمستان میسنجند. مثلا «فلانی 50 زمستان را دیده است». در این معنا بهار، امید است و زندگی و گرما. بدون امید بهار، تاب آوردنِ زمستان بسیار دشوار است.
اما آیا ما امروز این معنا را درک میکنیم؟ آیا ما، با این شیوۀ زیستِ امن و تضمینشده، اصلا درکی از نوروز و معنای حیاتبخشِ آن داریم؟ برای ما نوروز چیزی جز تاریخی صوری در تقویم نیست و در بهترین حالت، فرارسیدن فصل بهار نشاندهندۀ زمان خاموش کردنِ شوفازها و بخاریهای گازی است. با این وصف، به نظر میرسد، فرآیند تبریک عید، بدون وجود عناصر برسازندهاش و ریشههای فرهنگی و زیستیِ آن، امروز بدل به مراسمی ظاهری و سطحی شده است که نه تنها معنایی را انتقال نمیدهد، بلکه همگان را در میان انبوهی از جملات زیبا و بیمعنا رها میسازد؛ بخش اعظم تبریکات نوروز چیزی نیستند جز آرزوهایی شعارزده: سالی بدون فلان و سرشار از بهمان که هرچند نوعی تلاش برای ابراز لطف و محبت هم در آنها دیده میشود، اما چنان در مناسبات بیهوده و بیمعنای فرهنگ مسلط غرق شدهاند که دارای هیچ جنبۀ ایجابی و سازندهای نیستند. آرزوهایی که فقط حرفند (حرف هم که البته مالیات ندارد و باد هواست: کمی در بیمعنایی این عبارت تامل بفرمایید که «نوروزتان پیروز») و پیامهایی که جایگرین ابراز ارادت و دوستی شدهاند و عمدتاً در سطحی وسیع بازتکثیر (کُپی-پِیست) میشوند. امروزه نوروز برای ما بخشی از فرآیند فرهنگی تودهوارِ در جهت رواج سطحینگری و دورِهمیهای کسالتبار شده است. با ابراز دوستی و محبت نسبت به کسانی که برایم تبریک سال نو فرستادهاند، لازم است با کمال تاسف اعلام کنم که دستکم در ظاهر و شکل فعلی، هیچ امیدی به نوروز ندارم و آن را یکی از سنتهای فرهنگیِای میدانم که مانند سایر مراسمات مربوط به مرگ و تولد و ازدواج و … چنان صوری و از معنا تهی شدهاند که فقط به کار رفع تکلیف میآیند.
نوروز زمانی برای مردمان معنایی داشت که بیش از هر چیز مبتنی بر صیانت نفس و بقای نوع بوده است. اما امروز که آن دلالتها و دلایل دیگر وجود ندارد، به نظر میرسد حفظ خود این رسم تنها به بخشی دیگر از مراسمات بیمبنایی بدل شده است که بناست به بهانۀ دعوی محافظهکارانه و مرتجعانۀ «حفظ آداب و رسوم» دائما ما و شیوۀ زیست ما را بازتولید کنند و عملاً چیزی جز راههایی برای حفظ وضع موجود نیستند. آیا عید نوروز، آنگونه که محافظهکاران، سنتگرایان و باستانگرایان ترویج میکنند، فاقد هر گونه عنصر رهاییبخش است؟ شاید پاسخ این پرسش مثبت باشد، اما بگذارید از آخرین تلاش دست نکشیم: آخرین تلاش برای نجات دادن یک امکانِ فرهنگی.
در عید نوروز چیزی وجود دارد که در نظر اول کاملاً ضدانقلابی است: تکرار. تکرار مفهومِ مورد علاقۀ محافظهکاران است. برای آنها، همین که هر سال چیزی تکرار میشود، فینفسه آن را ارزشمند میسازد. عید نوروز، عید تکرار است؛ این تکرار ابتدا از طبیعت وام گرفته شد و سپس با متصلبسازیِ آن به مراسمی محافظهکارانه بدل شد. به بیان ساده، چیزی تکرار میشود، و ما انسانها، دقیقاً به دلیل میلمان به بقا و صیانت از نوع، همین تکرار را جشن میگیریم. طبیعت درجا میزند؛ سرد میشود و گرم میشود و بازهم سرد میشود و گرم میشود، و ما دقیقاً همین تکرارِ بیپایان را جشن میگیریم.
اما همین مفهوم تکرار که به ظاهر مفهومی غیرهگلی است، واجد نوعی رادیکالیته است که شاید بتواند آن را نجات دهد. طبیعت در مقام تکرارِ مطلق، یادآور برداشتی از زمان است که چندین قرن است در فرهنگ مردم این سیاره جایی ندارد: زمان اسطورهای زمانِ دورانی است. همه چیز تکرار میشود و بازهم تکرار میشود: از ازل تا ابد. از منظر اسطورهای، زمان، و به تبع آن تاریخ، برخلاف برداشت امروزی ما، نه خطی، بلکه دورانی است. تاریخ نه آغاز دارد نه پایان، چرا که «از هیچ، هیچ به وجود نمیآید» و به همین دلیل زمانی وجود ندارد که جهانی در آن نباشد و زمانی نیز نخواهد بود که جهان معدوم شود. جهان دائما تکرار میشود (نظریۀ جهان ادواری). سنت تمدنیِ ابراهیمی (مسیحی-اسلامی) در برابر این زمانِ تکرارشونده میایستد و برداشتی خطی از زمان را مطرح میکند که آغازی دارد (خلقت)، لحظهای کلیدی دارد (میلاد مسیح یا هجرت پیامبر اسلام و …) و پایانی (روز قیامت: آخرالزمان). برداشت فیزیک مدرن از زمان نیز دقیقاٌ همین برداشت ابراهیمی را، منتهی به شکلی سکولارشده بازگو میکند: فقط به جای خلقت، «بینگ بنگ» را قرار میدهد و به جای لحظۀ کلیدی «اکنون» را و از پایان تاریخ نیز «غایتزدایی» میکند. تاکید بر تکرارِ زمان، به نوعی بازگشت به اسطورههای پیشین است. در این معنا، تکرار نوعی ارتجاع است. اما آیا میتوان این تکرار را به معنایی فهمید که نه محافظهکارانه و مرتجعانه، بلکه پیشرو و انقلابی باشد. میتوان دو نظریۀ رقیبِ خطی و دورانی را باهم درآمیخت. در اینجا قصد ندارم مبانی نظری و فلسفی این همآمیزی را تبیین کنم (پیش از این در متون دیگری، بحث «مارپیچی بودنِ زمان هگلی» را به تفصیل توضیح دادهام). اما به بیانی بسیار ساده میتوان این درهم آمیزی را با ترکیب کردنِ دو شکل «دایره» و «خط» نشان داد. نتیجه در فلسفۀ هگل پدیدار میشود، زمان به مثابۀ مارپیچ. مارپیچی پیشرونده و واگرا را تصور کنید که هرچه ادامه می یابد بیشتر از مرکز دور میشود. در این مارپیچ هر چیزی هم تکرار میشود و هم تکرار نمیشود. در واقع هر نقطهای تکرار نقطهای است که در 360 درجۀ قبل تکرار شده است، اما این بار در سطحی بالاتر. این درهم آمیزی زمان ابراهیمی-یونانی، در فلسفۀ هگل ممکن میشود. حال به بحث اصلی بازگردیم.
در این معنا، عید تکرار است و تکرار نیست. رویکرد محافظهکارانهای که به دنبال مصادره کردنِ طبیعت، به مثابۀ تکرار مطلق است، و عید نوروز را صرفاً به مراسمی صوری بدل ساخته است، هدفی جز اخته کردن سویۀ رادیکال و انقلابی نهفته در آن ندارد. این جریان ناسیونالیستی-ارتجاعی البته تا امروز پیروز میدان بوده و توانسته عید را صرفا به مجموعهای از جشن و شادیهای غیرانتقادی، تعطیلات، عیدی، هفتسین، خانهتکانی، لباس نو، سفر و غیره فروبکاهد. این جریان که پیش از این، خود فرآیند عملِ طبیعت را مصادره کرده بود، اکنون به دنبال تصاحب و تحریف دلالتهای انتقادی آن است. واقعاً جا دارد از خودمان بپرسیم که در عید نوروز چه چیزی در ما نو میشود؟ کمی به خود بنگریم: لباس، خانه و مظاهری از این دست. حال باید پرسید دقیقا چه چیزی است که اصلا نو نمیشود و همواره درجا میزند و تکرار میشود: خود ما، شیوۀ زیست و فرهنگمان. در مقابل، اگر به دنبال احیای امکاناتِ موجود در عید نوروز، هستیم، باید به جای تن سپردن به دور باطلِ تبریکات و آرزوهای تکراری یا بیان گزارههای بیمعنا، بر خودِ تکرار در عینِ پیشروی، یا به بیان هگلی «اینهمانی در عین تفاوت» تاکید کنیم. و به جای جشن و شادیهای مرسوم، بر خود «زمان مارپیچی» به منزلۀ شکلی از مواجهه با هستی تمرکز کنیم که بناست همه چیز، دقیقاً همه چیزمان را درنوردد و باید به جای تلاش برای فروکاستن نوروز به تکرار و حفظِ متصلب «رسوم کهن گذشته»، با موضعی انتقادی نسبت به فرهنگ خودمان، حتی خود نوروز را از نو بسازیم. در نتیجه، هدفِ انتقاد این یادداشت نه خودِ «نو شدن»، بلکه فروکاستنِ آن به خاكروبي و لایروبی از سطحيترين عرصههاي حيات فردي و بدل شدنش به مجموعه ای از اعمال پرهزينه صرفا در راستای تن-آسايي جمعي است. «نو» شدن در قالب فعلی، اصلا «نو» شدن نیست و هيچگونه آرمان جمعيای را در دل اين همه ديدار و دورهمي صوري احيا نکرده و نخواهد ساخت. در وضعیت فعلی، روزِ نو داشتن در چيزي شبيه لباس نو داشتن، يا چيزهايي ازاين دست متوقف مانده و درجا زده است. انچه نوروز را بدل به امكانی رهاییبخش مي كند، دقیقاً همين امكان برساختن «امر نو»، در دل وضعيتي عمومي است كه ميتواند همزمان اين رويداد را به مهمترين امكان تحولِ فرهنگی ارتقا دهد. در نتیجه، هدف نه تحقير مناسبات سنتي، بلكه دقيقا بازيابي حيثيت تاريخي نوروز به مثابه «مهمترين امكان مواجهۀ همهجانبۀ ما با امر نو» است؛ امکانی كه امروزه به واسطۀ خلط شدن با نوشدنهای ظاهری، منکوب و سرکوب شده است.
و سوال آخر این است که چه چیزی دایره را به مارپیچ تبدیل میکند و تکرار را به فراروی؟ پاسخ «نفی در عین حفظ» یا «فراروی در عین درونماندگاری» است. موضع و مواجهۀ انتقادیِ ماست که باعث میشود هر تکرار را به چیزی فراتر از تکرار بدل سازیم. آیا جرات این کار را داریم؟ آیا میتوانیم به جای تن سپردن به مناسبات کسالتبار، آنها را به چالش بکشیم، نه برای نفی آنها، بلکه برای احیا و نجات دادنشان. آیا واقعاً توان پرداخت این هزینه را داریم؟ دلخوری دوستان و آشنایان من از خود این متن شاید حداقل هزینهای باشد که باید برای این مواجهۀ انتقادی پرداخت کرد. باید از خود بپرسیم که آیا ما واقعا به دنبال «روزی نو» (نوروز) هستیم، یا تحت این نام، هنوز به دنبال حفظ و تکرارِ «کهنروز»ایم؟ اگر جرات و توان این مواجهه را داشته باشیم، آنگاه میتوانیم به خود، فرهنگ و جهانِ پویایمان ببالیم و تازه شاید چنین نوروزی تبریک هم داشته باشد: اما نه از جنس تبریکهای کسالتبار و پیغامهای زیبا و جذاب متداول، بلکه تبریکی که عملاً چیزی نخواهد بود جز نوعی کنش سیاسی و خوداندیشیِ انتقادی در باب فرهنگ، تمدن و انسان.